اگر از پسرهای پشت کنکور بپرسید برای چه میخواهند به دانشگاه بروند جواب حقیقی آنها این خواهد بود: دختربازی .
اگر از دخترها بپرسید: میگویند برای انتخاب شوهر .
حالا تکلیف اون خانواده بدبخت روشنه که جوونشون را میفرستند دانشگاه که مثلا درس بخونه.
میدونید توی محیط دانشگاه چه خبره؟ نه؟ پس اینو بخونید:
*
سری به یکی ازخانه های دانشجویی پسرها میزنیم. سه پسر در گوشه ای مشغول
پاستور بازی هستند و حسابی جر میزنند. آنقدر حواسشان پرت است که یادشان
رفته غذا بالای اجاق داردمیسوزد.
*
حال سری به خوابگاه دخترها میزنیم. سه دختر ساعت 12 شب ملحفهها را به هم
گره زدهاند و ازپنجرهی اطاق مشغول کشیدن پسری به اطاق خودشان که طبقه
دوم است هستند. ناگهان صدای آژیر پلیس که از آن نزدیکی میگذرد میآید و
دخترها از ترس ملحفه ها را ول میکنند. پلیس به طرف او میآید و چند روز
بعد به پسرک میگوید ما اصلا شما را ندیده بودیم.
*
سری به یکی از کافی شاپهای اطراف دانشگاه میزنیم. یک پسر و دختر کنار هم
مشغول حرف زدن هستند. بعد از مدتی پسره با دادن قول ازدواج کردن دختره رو
خر میکنه و شروع میکنن به حرفهای عاشقونه بعد از مدتی هم از هم جدا
میشوند نه کک این میگزه نه اون.
*
سر یکی از کلاسهای درس هستیم 4 پسر پشت سر دختری نشستهاند و با تلاش زیاد
طوریکه نه دختره و استاد و نه بقیه دانشجویان بفهمند دارند با گچ پشت
مانتوی دختره می نویسند (من خرهستم).
* ماه رمضونه دانشجویان. صاحبخانه پسرها دلش به حال آنها میسوزه و برای آنها سوپ میاره.
پسرها
بلافاصله سوپ را در ظرفی از ظروف خودشان خالی میکنند و برای دخترهای
دانشجوی همسایه میبرند که بله، اینو ما پختیم. دخترها فکر میکنند که
اینها دیگه آدم شدهاند و با تعارف سوپ را میگیرند. غافل از اینکه
پسرها...
سلام
بابا خیلی منفی دیدی قضیه رو!
یعنی هیچ اتفاق مثبتی اونجا نمیافته؟!